مقدمه
کتاب مدیریت دانش جدید با وجود برخی دشواریهای موجود در ترجمه و ویرایش متن اصلی که بخش عمدهی آن ناشی از پیچیدگی مفاهیم و ضعف ادبیات مدیریت دانش در زبان فارسی است، دیدگاهی کاملاً جدید و جذاب را در برابر علاقهمندان روزافزون عرصهی KM میگشاید و از همین دیدگاه پرسشهای تعیینکنندهای را که دست کم در کتب فارسی موجود بدون پاسخ رها شده بود، پاسخ میدهد. پرسشهایی چون:
• حوزههای کاربردهای عمر دانش کدامند و در هر حوزه چگونه باید گام نهاد؟
• مفهوم چرخه عمر دانش و ارتباط بین انگیزش، یادگیری، دانش و رفتار در این چرخه چیست؟
• ادعاهای دانش و فرا ادعاها، اهمیت هر یک در چیست؟
• چگونه فرهنگ با سایر عوامل اثرگذار بر رفتار همسو میگردد؟
• موضوعات اساسی در چشمانداز مدیریت دانش جدید کدامند؟
ادامهی این گفتار با توجه به اشتیاق روزافزون پژوهشگران آکادمیک و محققان سازمانی و البته محدودیتهای موجود، تنها به مروری مختصر بر مباحث مطرح در برخی فصول اکتفا مینماید و مطالعهی سایر فصول کتاب را به خوانندگان علاقهمند واگذار مینماید.
نسل اول و دوم مدیریت دانش و مفهوم مدیریت دانش جدید
مديريت دانش جديد نامی است برای مباحث، مدلها و اقدامهايی كه موجب گسترش قلمرو مديريت دانش در تسهيم، انتشار و بازيابي دانش و نیز آموزش و يكپارچهسازی دانش سازماني به طور جمعی (مانند توليد يا ايجاد دانش) میشود. ايدهی مديريت دانش جديد بر اساس تحليل مك الروی (1999) دربارهی دو نوع از توجهات بنيادی مديريت دانش مطرح گرديد.
مکالروی (با وام گرفتن مفهوم عرضه و تقاضا از اقتصاد) از يک سو به يكپارچگي دانش، به عنوان مديريت دانش، در سمت عرضه توجه میكند زيرا وی چنین فرض میکند كه دانش در سازمان موجود است و مسئلهی مديريت دانش، در اختيار قرار دادن دانش موجود در دسترس افراد مناسب در زمان مناسب است. از سوی ديگر مکالروی ايجاد دانش را به عنوان سمت تقاضای مديريت دانش نیز معرفی ميكند زيرا فرض بر اين است كه دانش بايد در پاسخ به تقاضاهای موجود توليد شود و این افراد هستند که خود باید تقاضا برای توليد دانش را سازماندهی كنند و ساختارهايی را ايجاد نمايند كه در برآورد اين تقاضا موفق عمل كند در حالی كه ابتدا، چه در تئوری و چه در عمل تنها به سمت عرضهی مديريت دانش توجه ميشد (نسل اول مديريت دانش). در سالهای اخير نگرشی گسترشيافته كه هر دو سمت عرضه و تقاضا را دربرمیگيرد. (نسل دوم مديريت دانش).
نسل اول مديريت دانش مجموعهای از چارچوبها، مدلها، عملها، تكنيكها و ساير چيزهايی است كه تنها سمت عرضهی دانش را منعكس میكرد.
نسل دوم مديريت دانش مجموعهای است از چارچوبها، مدلها، عملها، تكنيکها و ساير مواردی كه سمت عرضه و سمت تقاضا را مورد توجه قرار میدهد. مديريت دانش جديد ناشی از تفكر نسل دوم است كه در كنسرسيوم بينالملل مديريت دانش (KMCI) به شكل قابل توجهی در زمينههايی نظير تشكيلات باز، درگاه دانش بنگاه، چارچوب مقياسی مديريت دانش، وضع استانداردهای مديريت دانش، سرمايه فكری، نقش سيستمهای انطباقی پيچيده (CAS)، نوآوری پايدار، روششناسی مديريت دانش و ساير موضوعات جديد به نحوی خاص توسعهيافته است.
يک رویکرد به مديريت دانش جديد، آن را به عنوان پارادايمی جديد موردنظر قرار ميدهد ولي ما در استفاده از اين واژه قصد نداريم از ديدگاه كوهن پيروی كنيم، بلكه با نگاه پوپر (1970) موافقيم كه به چارچوبي معتقد است كه هميشه با توسعه ی چارچوبهای پيشين گسترش يافته و بر آنها تفوق میيابد. اگر بپذيريم كه مديريت دانش جديد پارادايمی است كه تغيير و گسترش بيشتر را ميپذيرد، اين پاراديم از جنبهها و اجزاء مختلف به توضيح و بيان جزئيات نيازمند است. براين اساس، یادگیری بیشتر از طريق آزمون عمده و حذف خطا گسترش مييابد. اين امر فرايندی است كه مؤلفان قبلی در مقالات، پروژهها، كتابها، كارگاههای آموزشي و كلاسهای خود دربارهی مديريت دانش جديد بيان كردهاند.
انتشارات كنسرسيوم بينالمللی مديريت دانش در حال حاضر، دو كتاب تازه منتشر كرده است كه ديدگاههای مديريت دانش جديد را نشان میدهد. مديريت دانش جديد، نوشته مارک مکالروی (2003) و درگاههای اطلاعات، تشكيلات و مديريت دانش، نوشتهی ژوزف فايرستون (2003). هدف اين كتاب ايجاد ديدی عميق نسبت به كارهای پيشين، تعيين جايگاه مديريت دانش جديد در زمينهی علوم اجتماعي و ترغيب تكامل مديريت دانش به عنوان يک دیسيپلين (رشته علمي) است؛ هرچند مهمترين هدف، نگاه به مديريت دانش جديد از ديدگاه مسائل و موضوعات كليدی است.
«مباحث كليدي در مديريت دانش جديد»، كتابی محوری در جهت توسعه پارادايم مديريت دانش جديد است چرا كه اين كتاب از بيان اصول عمومی مديريت دانش جديد فراتر رفته و به بيان مجموعه مباحث، مسائل و معماهايی میپردازد كه به عنوان انتقادی بر اين پارادايم مطرح شدهاند. اين كتاب بسياری از مسائل اساسی مطرح در مديريت دانش جديد را مورد توجه قرار میدهد؛ اگرچه به دليل كمبود فرصت كافی امکان پرداختن به همهی آنها وجود نداشته است و در كارهای بعدی به آنها اشاره خواهد شد.
اما اين مسائل كدامند؟
پس از شناسايی عمومي و اوليه مديريت دانش جديد، اجازه دهيد به مسائل گوناگونی اشاره كنيم كه به دليل كمبود فرصت كافی تنها برخی از آنها در اين كتاب مورد بررسی قرار میگيرد. از اين رو فكر میكنيم كه اين حوزه آمادگی چاپ كتابهای بيشتری را در اين زمينه دارد.
ماهيت پردازش دانش، منشأ و مشخصه چرخهی عمر دانش (Knowledge Life Cycle)
فرايندهای دانش، موجب توليد دانش میشوند. در مديريت دانش جديد مکالروی (2003) چارچوب چرخهی عمر دانش را توضيح داد و به بيان قدرت سازماندهی افرادی كه مديريت دانش را اجرا میكنند، پرداخت اما به دلايلی نتوانست به طور عمقی به آزمون بنيادهای چرخهی عمر دانش در انگيزههای فردی و گروهی بپردازد. فصل دوم يك تئوری را در مورد چگونگی گسترش چرخهی عمر دانش ارائه میدهد و ارتباط آن با چرخهی يادگيری سازمانی (Organizational Learning Cycle) را كه چرخهی اجرای تصميم (Decision Execution Cycle) ناميديم، بيان میكند. همچنين اين فصل تجزيه و تحليل را از يادگيری دو حلقهای آرگريس (1993)، مدل حل مسئلهی پوپر (1972) و يک چارچوب تعامل اجتماعی-فرهنگی مبتنی بر مراودهی روانشناختی اجتماعی و معنيدارسازی ويگ (1995) در فرايندهای چرخهی اجرای تصميم و چرخه عمر دانش ميپردازد (که موضوعی بسيار جنجالي در مديريت دانش است).
كاربردهای چارچوب چرخه عمر دانش: تئوری و عمل در مديريت دانش جديد
به طور فزاينده، تئوریهای مديريت دانش، چارچوبهای مفهومي با مدلهايی را برای پردازش دانش فراهم ميكنند. نقش چارچوبهای مفهومي كمک به افزايش فعاليتهای مديريت دانش با استفاده از مجموعه طبقهبندیها و روابطی است كه برای توصيف، تحليل و برنامهريزی به كار میرود. فصل ششم به اين مسئله میپردازد كه چرخهی عمر دانش در چه مواردی مفيد است. به ويژه بخشی از حمايتهای ايجاد شده توسط چارچوب چرخهی عمر دانش از كاربردهای گوناگونی همچون ايجاد، راهبرد و ارزيابی دانش، مدلسازی، پيشبينیها، شبيهسازی، دستهبندی مقياسها، فرمولبندی خط مشی و برنامه، روانشناسیها، الزامات IT، سرمايه فكری و آموزش را ارائه ميدهد.
سيستمهای «بهترين شيوهی عمل مديريت دانش» (Best Practices)
در فصل هفتم اين پرسش مورد بررسی قرار میگيرد و نکتهای کلیدی با عنوان «زمينهی لازم برای انجام بهترين عمل» مطرح میشود. تصور میکنم نقل قسمتهایی از این فصل (از صفحات 253 تا 255 کتاب) برای شما جالب باشد:
«بسیاری از مدیران دانش با آنچه که ما تحت عنوان مسئلهی فقدان زمینه و بستر از آن یاد میکنیم، مواجه شدهاند. شکایت آنها چیست؟ سیستم مدیریت دانش در مورد تحویل بهترین شیوههای عمل ثبت شده در حد کفایت کار میکند اما در مورد فراهم آوردن بینش لازم دربارهی زمان استفاده از آنها دچار مشکل می شود… »
در واقع مؤلفان کتاب معتقدند: پرسش اساسی که هنگام استفاده از تجارب ثبت شده در سیستم بهترین تجارب سازمان مطرح میشود آن است که آیا ما از اطلاعات کافی درباره ی شرایط حاکم بر عمل پیشنهاد شده از سوی سیستم برخورداریم. به بیان دیگر آیا ما به درستی میدانیم که گزینهی پیشنهاد شده از سوی سیستم بهترین تجارب شرکت، که برگرفته از تجارب گذشته سازمان است، دقیقاً تحت چه شرایطی کارساز بوده است؟ تا اگر همچنان همهی آن شرایط وجود دارد، از آن گزینه استفاده کنیم. فایرستون و مکالروی سپس چنین ادامه میدهند:
«واقعیت این است که افراد در کسب و کار تنها به برخی زمینهها عمل میکنند و مناسب بودن کارهای گذشته برای امروز همیشه مدنظر قرار نمی گیرد.»
نویسندگان کتاب سپس در ادامهی همین فصل مفهومی کلیدی با عنوان «فراادعا به عنوان زمینه» را مطرح میکنند که راهگشای خواننده در رفع ابهام ایجاد شده در این مسیر است. در این بخش تنها به این نکته اکتفا میکنم که فراادعاها در واقع بینشها یا دیدگاههایی هستند که دلایل انتخاب گزینههای پیشنهادی را ارائه میدهند و از این طریق مبانی برای کشف و انتخاب گزینههای رقیب در اختیار کاربر سیستم بهترین تجارب سازمان قرار میدهند.
درنهایت دریافت اطلاعات بیشتر در این زمینه را به مطالعهی اصل کتاب ارجاع میدهم و مطالعهی کتاب را به همهی مشتاقان عرصهی تئوری و عمل توصیه مینمایم.
منبع
فایرستون، ژوزف و مارک مک. ال روی (1387) مدیریت دانش جدید، ترجمه احمد جعفرنژاد و خدیجه سفیری، تهران، مؤسسه کتاب مهربان نشر.
نوشته از: محسن روحالامین
ثبت نظر